همسر عزیز و مهربانمهمسر عزیز و مهربانم، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره
آناد خانوم یعنی خودمآناد خانوم یعنی خودم، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
یکی شدنمونیکی شدنمون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
اون عصرِ پاییزی قشنگاون عصرِ پاییزی قشنگ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
میوه ی بهشتیِ خونه ی مامیوه ی بهشتیِ خونه ی ما، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

سلام روزهای آینده

بهمن 97 برام خیلی بد بود،بعد از اون چند ماهی طول کشید که خودم رو جمع و جور کنم، ولی امیدوارم که بتونم اون خاطررو با یه خاطره ی خوب جایگزین کنم

دومین پنجشنبه ی پاییزی

امروز دومین پنجشنبه  از پاییز و روز 11 امِ مهرِ از روز دوشنبه یعنی دهمین روز سیکلم دیگه لک بینی تموم شد  البته دکتر هم رفتم  و پرونده ی بارداری شیمیایی من تو 8 مهرِ 98 هم تموم شد  و شد دومین تجربه ی نه چندان خوشایندِ من از تلاش واسه داشتن بچه! این ماه هم بالطبع خبری نخواهد بود  چون میخوام برم سفر آخر مهر رو و یکم آرامش داشته باشم و نمیخوام خودم رو درگیر مساله ی دیگه ای بکنم چون دقیقا تاریخ سفرم میفته به روزهای انتظارم و نمیخوام فکرم خراب باشه! خلاصه اینکه ببینیم که چی میشه تا پیش بریم واسه یه آبانِ قوی که ببینیم بالاخره قسمتمون یه بارداریِ بی دردسر و آروم خواهد شد یا نه! اگه آبان هم نتیجه نگی...
11 مهر 1398

سلام پاییزِ 98

سلام پاییزِ 98، با خودت روزای خوبی بیار، واسمون مهربونی کن، بزار تو همه ی روزات از ته دل بخندیم، بزار فک کنیم همه ی اتفاقاتِ 6 ماهِ اولت همونجا مونده و فقط و فقط قرارِ این 6 ماه دوم سال پر از اتفاقات خوب باشه ، سلامتی باشه، شادی باشه، نی نیِ سالم باشه ،وضعیت اقتصادی خوب باشه، امروز صبح بخاطرِ سرو صدای مدرسه  ی نزدیک خونمون خیلی زود بیدار شدم از خواب، البته هنوز اون ساعت فیزئولوژیکِ بدنم به جابجاییِ ساعتا عادت نکرده و هرروز سرِ همون ساعتِ 6 ماه اول سال بیدار میشم  و یه نگاه که به ساعت میندازم میبینم که دقیقا یه ساعت زودتر بیدار شدم، اتفاقا بدم نیست، زودتر به سر کار میرسم و از اون طرفم صبا وقت بیشتر...
1 مهر 1398
1